سوگلسوگل، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

پرواز در اوج

خانه تکانی

1389/11/27 1:33
نویسنده : سحر
607 بازدید
اشتراک گذاری
امروز روز تعطیلم بود گفتم یه کم کارای عیدمو انجام بدم تابعداز ظهر وبعدبشینم سردرس هام آخه فردا امتحان دارم خلاصه اول رفتم تواتاق بچه ها حسابی تمیز کردم سپیده که مدرسه بود سوگلم براخودش بازی میکرد شروع کردم به جاروکشیدن که سیم جارو کشیده شد وجارو خاموش شد هرکاری کردم روشن نشد که نشد منم چون ازبرق میترسم اصلا جرات نکردم دیگه دست بزنم سیمش دوتا جرقه زد منم که ترسو خلاصه گذاشتمش براهمسری که اومد درستش کنه رفتم تو اتاق خودمون تمام کمدرو ریختم بیرون شروع کردم به تمیز کردنسرگرم کاربودم که تلفن زنگ زد ازآموزشگاه زبان بود برای ساعت۴.۵برام کلاس گذاشته بودن که باید میرفتم تقریبا کار کمدها تموم شده بودکه سوگل اومد نقاشیشو نشونم بده که دیدم وای رفته سراغ آب رنگ سپیده نصفشو خورده تمام دیوار سرامیک لباسش از همه بدتر صورت وزبونش تمام رنگیه تمام اتاقو ریخته بهم انگار زلزله اومده منو میگی ساعت ده دقیقه به سه من چیکار کنم کلاسمم میمونه خلاصه جنگی بردمش حمام آب رنگم جمع کردم که سپیده نبینه فعلا تمام لباسهای سپیده روهم که دراورده بود وپوشیده بود.چندتاهم ازکتاب داستاناشونو پاره وریزریز کرده بود دیگه تایم کم آوردم وسریع لباس پوشیدم ورفتم کلاس وقتی برگشتم دیدم هی وای من اصلا انگار این خونه یه هفتس که تمیز نشده همسری پشت میز به کاراش رسیدگی میکرده این دوتا هم به زندگی
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

آلیس
27 بهمن 89 10:35
سلام عزیزم خوشحال شدم که بهم سر زدی....اگه میشه منو به این اسم "سیاست های موثر برای قوم شوهر"

لینک کن.....

مرسی دوست گلم....



چه خوب که دوتا کوچولو داری!!

و چه بهتر که حوصله کار کردن داری!!

من هنوز شروع به خونه تکونی نکردم





سلام
الان تنهایی حوصله ات کمتره یه نی نی بیاری خودبخود روش زندگیتم عوض میشه هرچی پیش تر بری دلت برا این روزات تنگ میشه پس قدر این لحظه های خوبو بدون

مامان زهرا نازنازی
4 اسفند 89 7:49
سلام

از آشناییتون خوشبختم

پیش ما بیاین . خوشحال میشیم


سلام
مرسی حتما عزیزم